زندگی روزمره زنی در آستانه چهل سالگی
زندگی روزمره زنی در آستانه چهل سالگی

زندگی روزمره زنی در آستانه چهل سالگی

تضادهای درونی

13

چیزی نوجوانی‌ام را، جوانی‌ام را بلعیده، موجودی آرزوهایم را خورده و من این همه سال خواب بودم. خواب می‌دیدم که زندگی می‌کنم، خواب می‌دیدم که می‌رسم، که شکست می‌خورم. حالا آرام آرام بیدار می‌شوم، متعجب و پر حسرت، پر شتاب و نگران، زمان به سان آبی از بین انگشتانم به برهوت می‌ریزد. من بیدار شده‌ام، هشیاری نیمه جانم را جمع کرده‌ام و بی آرزو نشسته‌ام. چه باید بکنم نمی‌دانم، چه می‌خواهم نمی‌دانم، شاید جهنم یعنی همین...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.