ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
چیزی نوجوانیام را، جوانیام را بلعیده، موجودی آرزوهایم را خورده و من این همه سال خواب بودم. خواب میدیدم که زندگی میکنم، خواب میدیدم که میرسم، که شکست میخورم. حالا آرام آرام بیدار میشوم، متعجب و پر حسرت، پر شتاب و نگران، زمان به سان آبی از بین انگشتانم به برهوت میریزد. من بیدار شدهام، هشیاری نیمه جانم را جمع کردهام و بی آرزو نشستهام. چه باید بکنم نمیدانم، چه میخواهم نمیدانم، شاید جهنم یعنی همین...