زندگی روزمره زنی در آستانه چهل سالگی
زندگی روزمره زنی در آستانه چهل سالگی

زندگی روزمره زنی در آستانه چهل سالگی

تضادهای درونی

20

باید یک قوطی ای، تیوپی، کاسه ای چیزی کرم مرطوب کننده با خودم بیاورم به کارگاه. کرم یا لوسیون.دستانم در اثر شستشوی مدام خشک و زشت شده اند. کار زیاد دارم. خانه تکانی هم پروژه هم چنان در حال اجراست. البته به نظرم یک طور گربه شور مانندی شده. نمی دانم چرا. شیشه ها، پرده ها، ظرف های داخل کابینت، لباس های توی کمدها و کشوها کارش انجام شده. لامذهب ته ندارد انگار. خسته شده ام.فرش ها را "م" شامپو کشیده، جاروی نهایی اش را ولی من زدم. خسته شدم. دست درد دارم، زانو درد، کمردرد، گاهی سر درد و جدیدا تلخی دهان.

تاریخ انبار گردانی مشخص نیست و نگرانش هم نیستم.فدای سرم. فوقش کلی مغایرت داریم. مغایرت عادتم شده. تو و بیرون همه چیز و البته همه آدمها عادتم داده اند. مهم نیست. فعلا دستانم خشک است و مهم همین است.

یکبار در وبلاگ خانم شین خوانده بودم "عجب بیهوده می تازیم..."

پی نوشت: گاهی زیادی مرد می شوم، گاهی دلم می خواهد زن بگیرم.

مخاطب خاص نوشت: آن دوست گلی که وقتی پیام خصوصی اش را دیدم گل از گلم شکفت بعد از این همه مدت، فکر و کارم که سر و سامان گرفت منتظر تماسم باش.

8

نیمه شعبان با دختری که مدت ها دوستش بوده عقد کرده اند، پیش خود من چندین و چند بار به عشقش به دخترک اعتراف کرده و در جواب من که گفتمش ازدواج برای تو زود است، آمادگی نداری، پول نداری، سرباز فراری هستی، به مشکل برمیخوری و... گفته است نمیتوانم بگذارم از چنگم بیرونش کنند. دخترک خواستگار زیاد دارد و...

امروز به مناسبت شیرینی عقد بستنی خریده و در جواب رییس روباتیکش که میپرسد "به چه مناسبت" با قیافه ای نزار میگوید "رفتم قاطی مرغها"

لبخند روی لبم می ماسد، بستنی روی میزم ذوب میشود و روانه سطل آشغال.