چیزی نوجوانیام را، جوانیام را بلعیده، موجودی آرزوهایم را خورده و من این همه سال خواب بودم. خواب میدیدم که زندگی میکنم، خواب میدیدم که میرسم، که شکست میخورم. حالا آرام آرام بیدار میشوم، متعجب و پر حسرت، پر شتاب و نگران، زمان به سان آبی از بین انگشتانم به برهوت میریزد. من بیدار شدهام، هشیاری نیمه جانم را جمع کردهام و بی آرزو نشستهام. چه باید بکنم نمیدانم، چه میخواهم نمیدانم، شاید جهنم یعنی همین...
صبح شده خوابم میآید. صبحانه نخورده از در بیرون میزنم در حالی که کیسه زباله بسیار سنگینی به دست دارم. سر کار هستم آقای رییس سرما خورده و کولر را خاموش میکند، من با پوششی مضاعف جور رییس مریض را هم میکشم، خسته ام. ساعت کاری تمام میشود. سوار تاکسی میشوم، آقای مسافر بغلی لنگش را دو برابر عرض شانه نحیفش باز کرده و با آن طرف خط موبایلش دعوا میکند، رسما رفته ام توی در ماشین. اعتراضم را هیچکس نمیشنود. حتی آقای راننده تاکسی. به خانه می رسم، کلافه ام، از گرما از کار، از دنیای مردانه...
خانه ام. زیر باد کولر جلوی تلویزیون سیگاری روشن میکنم، کاری که از صبح چند بار دلم خواسته انجام بدهم اما عرف جامعه ام قبول نمیکند. قبول نمیکند که من هم زن باشم، هم درستکار و هم سیگار بکشم.
در آشپزخانه ام. اجاق گاز را تمیز میکنم ظرفها و ظرفشویی را برق میاندازم، در حالی که دلم لک زده برای کتاب خواندن. فکرم مدام مشغول مقدمات شام و ناهار فرداست میخواهم هر چقدر که شده کارم را زودتر تمام کنم تا برای خودم وقت بخرم، حال آنکه زیبایی و کیفیت به زعم من در آهستگی و لذت بردن از کاری ست که میکنیم. آهستگی را انتخاب میکنم، کاست مورد علاقه ام را پلی میکنم، و فصل آشپزی آغاز میشود. من عاشق صدای قرقر کاستام. این وسط گهگاهی همسرایی یا سر تکان دادنی به نشانه تاییدی محکم حالم را خوش میکند. نوار صدای شاملو روح مرا مینوازد، زنگ صدایش ذهن آشفته ام را میتکاند...
میپزم و میشویم و میروبم و منتظر میمانم تا کمی بعد از نیمه شب "م" سر برسد. با استکان چایی، هندوانه ای خستگیاش را بگیرم و آرزو کنم که ای کاش من هم کار شیفتی داشتم. قسمت جذابتر غذا را برای فردایش بگذارم و او برایم از هیولای شاسی بلند جدید فلان کارخانه بگوید و حجم موتورش و شتاب صفر تا صدش، و من بحث را به کیفیت بکشانم که میتواند روح ببخشد حتی به آهن، و "م" متعجبانه نگاهم کند وقتی میگویم "کیفیت تو هر چیزی میتونه آدم رو به اعتقاد برسونه، تو هر چیزی. از کیفیت زنگ صدای یه آدم حسابی بگیر تا کیفیت عایق بندی در و پنجره آلومینیوم که نمیذاره صدای لعنتی وانت ضایعاتی بیاد تو خونه یا کیفت سیستم ناوبری پورشه کاین اس."
روی کاناپه ام. یکی دو ساعتی از نیمه شب گذشته. فکر بیدار شدن ساعت هفت صبح حالم را میگیرد. "م" فردا تعطیل است اما زودتر از من که داشتم دستشویی را میشستم خوابیده. خوش به حالش چه زود خوابش میبرد. باید فردا بیشتر به فکر خودم باشم.
صدای آه عمیقم را هیچکس نمیشنود...
تولد برخاستن است، زندگی راه است، قدم به قدم انتخاب است و تصمیم است و ترجیح است و احترام است و عشق است و شکست است و عشق است و انتخاب. مرگ ولی همان رسیدن است.
بالاخره یک روز آب تمام می شود، نفت تمام می شود، گاز تمام می شود، هوایی که نفسش میکشیم تمام می شود. مثل انسانیت که تمام شد و ما عادت کردیم، یک روز به تمام شدن اینها هم عادت میکنیم.