زندگی روزمره زنی در آستانه چهل سالگی
زندگی روزمره زنی در آستانه چهل سالگی

زندگی روزمره زنی در آستانه چهل سالگی

تضادهای درونی

12

درسته که بلاگ اسکای خیلی کامل و راحت و خوبه اما دارم وسایلمو جمع میکنم که برگردم به آدرس قبلی.

11

مادربزرگ بهتر از برگ گلم را از دست دادم.

10

به سلامتی بلاگفا حالش خوب شده یا نشده؟

الان ما اونجا پست بذاریم یا نذاریم؟

طبیب بالا سر آقای شیرازی ببریم یا نبریم؟

پستای قدیممونو از اونور برداریم بیاریم اینور یا پستای جدیدمون رو از اینور برداریم ببریم اونور؟

9

صبح شده خوابم می‌آید. صبحانه نخورده از در بیرون می‌زنم در حالی که کیسه زباله بسیار سنگینی به دست دارم. سر کار هستم آقای رییس سرما خورده و کولر را خاموش می‌کند، من با پوششی مضاعف جور رییس مریض را هم می‌کشم، خسته ام. ساعت کاری تمام می‌شود. سوار تاکسی می‌شوم، آقای مسافر بغلی لنگش را دو برابر عرض شانه نحیفش باز کرده و با آن طرف خط موبایلش دعوا می‌کند، رسما رفته ام توی در ماشین. اعتراضم را هیچکس نمی‌شنود. حتی آقای راننده تاکسی. به خانه می رسم، کلافه ام، از گرما از کار، از دنیای مردانه...

خانه ام. زیر باد کولر جلوی تلویزیون سیگاری روشن می‌کنم،  کاری که از صبح چند بار دلم خواسته انجام بدهم اما عرف جامعه ام قبول نمی‌کند. قبول نمی‌کند که من هم زن باشم، هم درستکار و هم سیگار بکشم.

در آشپزخانه ام. اجاق گاز را تمیز می‌کنم ظرف‌ها و ظرفشویی را برق می‌اندازم، در حالی که دلم لک زده برای کتاب خواندن. فکرم مدام مشغول مقدمات شام و ناهار فرداست میخواهم هر چقدر که شده کارم را زودتر تمام کنم تا برای خودم وقت بخرم، حال آنکه زیبایی و کیفیت به زعم من در آهستگی و لذت بردن از کاری‌ ست که میکنیم. آهستگی را انتخاب میکنم، کاست مورد علاقه ام را پلی میکنم، و فصل آشپزی آغاز می‌شود. من عاشق صدای قرقر کاست‌ام. این وسط گهگاهی همسرایی یا سر تکان دادنی به نشانه تاییدی محکم حالم را خوش می‌کند. نوار صدای شاملو روح مرا می‌نوازد، زنگ صدایش ذهن آشفته ام را می‌تکاند...

می‌پزم و می‌شویم و می‌روبم و منتظر می‌مانم تا کمی بعد از نیمه شب "م" سر برسد. با استکان چایی، هندوانه ای خستگی‌اش را بگیرم و آرزو کنم که ای کاش من هم کار شیفتی داشتم. قسمت جذاب‌تر غذا را برای فردایش بگذارم و او برایم از هیولای شاسی بلند جدید فلان کارخانه بگوید و حجم موتورش و شتاب صفر تا صدش، و من بحث را به کیفیت بکشانم که می‌تواند روح ببخشد حتی به آهن، و "م" متعجبانه نگاهم کند وقتی میگویم "کیفیت تو هر چیزی می‌تونه آدم رو به اعتقاد برسونه، تو هر چیزی. از کیفیت زنگ صدای یه آدم حسابی بگیر تا کیفیت عایق بندی در و پنجره آلومینیوم که نمیذاره صدای لعنتی وانت ضایعاتی بیاد تو خونه یا کیفت سیستم ناوبری پورشه کاین اس."

روی کاناپه ام. یکی دو ساعتی از نیمه شب گذشته. فکر بیدار شدن ساعت هفت صبح حالم را میگیرد. "م" فردا تعطیل است اما زودتر از من که داشتم دستشویی را می‌شستم خوابیده. خوش به حالش چه زود خوابش می‌برد. باید فردا بیشتر به فکر خودم باشم.

صدای آه عمیقم را هیچکس نمی‌شنود...

8

نیمه شعبان با دختری که مدت ها دوستش بوده عقد کرده اند، پیش خود من چندین و چند بار به عشقش به دخترک اعتراف کرده و در جواب من که گفتمش ازدواج برای تو زود است، آمادگی نداری، پول نداری، سرباز فراری هستی، به مشکل برمیخوری و... گفته است نمیتوانم بگذارم از چنگم بیرونش کنند. دخترک خواستگار زیاد دارد و...

امروز به مناسبت شیرینی عقد بستنی خریده و در جواب رییس روباتیکش که میپرسد "به چه مناسبت" با قیافه ای نزار میگوید "رفتم قاطی مرغها"

لبخند روی لبم می ماسد، بستنی روی میزم ذوب میشود و روانه سطل آشغال.